از جهان هستی چه می خواهی؟
سرگرمی و تفریح و بازی و دانلود و آموزش

از جهان هستی چه می خواهی؟  
 
  چطور به زندگی نگاه می کنید؟ واقعا چه می خواهید؟ به این پرسش ها خوب فکر کنید، چشم هایتان را ببندید و تجسم کنید همه آن چیزهایی را که می خواستید به دست آورده اید. آیا واقعا خوشبخت تر شده اید؟  
 
     
 
 
 
 
   
 

با یکی از دوستانم صحبت می کردم. ایشان گله مند بود که در ادارات و سازمان ها که برای انجام کارهایش می رود، کارهایش راحت و سریع پیش نمی رود و از من درخواست داشت که در این مورد کمکش کنم. خاطرم هست که در اتاق بزرگی نشسته بودیم. به ایشان عرض کردم: «ممکن است خواهش کنم بایستید!»

 

شما خوانندگان عزیز هم می توانید این بازی را انجام بدهید، دو به دو روبروی هم بایستید و اگر دوست داشتید، این بازی را به ترتیبی که عرض می کنم انجام بدهید. وقتی دوستم ایستاد، دستم را گذاشتم روی سینه ایشان و فشار دادم.

 

او برای اینکه تعادلش را از دست ندهد، خودش را محکم نگه داشت. بیشتر فشار دادم، تعجب کرد، کمی به طرف جلو آمد و خودش را استوار نگه داشت. پاهایش را عقب داد؛ زورم را زیادتر کردم و او هم زورش را زیادتر کرد. تعجب میکرد که چه حکمتی در این کار است و من چرا دارم چنین کاری با ایشان می کنم!

 

 

 

در نهایت، به ایشان عرض کردم: «زندگی همین است! مغزت یاد گرفته که وقتی زور زیاد است، باید در موضعی قرار بگیری که بتوانی با آن مقابله کنی. برای اینکه تعادلت را از دست ندهی باید قوی و محکم بایستی وگرنه تعادلت به هم خواهد خوردت و خواهی افتاد.»

 

گاهی اوقات زندگی به شما فشار می آورد؛ در محیط کار، در امور مختلف زندگی و .... طبیعتِ زندگی همین است. ما نمی توانیم شل و ول بایستیم و بگذاریم این فشارها و جریان ها ما را ببرد. ما هم باید مقاوم بشویم، باید سفت و محکم بشویم؛ همان کاری را انجام بدهیم که بدنمان در برابر فشارهای وارده به خود انجام می دهد و می توان با تمرین و ممارست، به چنین مهارتی دست یافت تا همانطور که بدنمان به طور خودکار به فشارهای وارده عکس العمل مناسب نشان می دهد، مغز و روح و جانمان هم به فشارهای فکری و ذهنی که به ما وارد می شود واکنش متقابل و مناسب نشان دهد.

 

اگر وارد اداره یا سازمان یا هر جای دیگری می شوید، باید خواست و علاقه خود را صریح و محکم اعلام و آن را به طرف مقابلتان القا کنید. اگر توانستید این استحکامِ درونی خود را برای انجام شدن کارتان القا کنید، کارتان پیش می رود. اگر نه، متوقف می شود وبه سختی پیش می رود.

 

در زمان برده داری در آمریکا، مرد سیاه پوستی که خودش برده بود و خانواده کوچکی داشت، بسیار مستاصل و درمانده شده بود. آن مرد مدام با همسرش صحبت می کرد و هر دو در فکر این بودند که چطور می توانند یک دلار پول را فراهم کنند و از این وضعیت دشوار نجات یابند.

 

پسر کوچک خانواده که حدود چهار پنج سال داشته، این ماجرا را می بیند و این صحبت ها را می شنود با همه کوچکی و کم سن بودن، درد پدر و درد خانواده را حس می کند و تصمیم می گیرد به پدرش کمک کند. او، بدون اینکه چیزی به کسی بگوید، تصمیم می گیرد این پول را از ارباب بگیرد. تصمیم گرفت همه این موانع را نادیده بگیرد و با عزم و اراده ای راسخ وارد حریم ممنوعه ملک ارباب شود و یک دلار پول را از او درخواست کند. ارباب سوار بر اسب بود. پسربچه با صدای بلند گفت: «ارباب! یک دلار به من بده!» و دستش را به سوی ارباب دراز کرد.

 

ارباب که این صحنه را دید، بسیار خشمگین شد که یک برده کوچولوی سیاه چنین جراتی به خود داده؛ وارد حریم او شده و حالا هم درخواست پول دارد! برآشفته شد، تازیانه اش را در هوا چرخاند و فریاد زد: «کی به تو گفت بیای اینجا؟! گم شو! برو بیرون!» پسربچه در آن لحظه فقط به نیاز پدرش فکر می کرد و اینکه چطور می تواند به پدر و مادرش کمک کند، به هیچ چیز دیگری فکر نمی کرد. برای همین، بدون اینکه در اثر خشم و تهدید تازیانه ارباب کوچکترین تکانی بخورد یا بر خود بلرزد، همانطور که دستش را راست و مستقیم به سوی ارباب دراز کرده بود دوباره با صدای بلند گفت: «ارباب! یک دلار به من بده!»

 

ارباب از این جسارت دوباره بچه بیشتر عصبانی شد. با اسب به طرف او تاخت اما این بار هم پسربچه بدون اینکه کوچکترین تکانی بخورد یا حتی زاویه نگاهش تغییر کند، دست هایش را همچنان مستقیم به سوی ارباب نگه داشته بود. ارباب نزدیک او که رسید، به ناگاه دهانه اسب را کشیدو ایستاد.

 

پسربچه باز هم با نگاه نافذ و صدای بلند و رسا، خواسته خود را اعلام کرد: «ارباب! یک دلار به من بده!» ارباب عصبانی تر شد، تازیانه را در هوا دور سرش چرخاند و به سوی او نشانه رفت. تازیانه صدای مهیبی داشت و اگر به پسربچه برخورد می کرد بعید نبود که او را بکشد اما نه صدای تازیانه، نه تهدید ارباب، نه هیبت اسب و نه هیچ چیز دیگر، در اراده و خواست این پسربچه کوچولوی سیاه پوست تاثیری نداشت.

 

او باز هم بدون اینکه تکان بخورد، بدون اینکه نگاهش تغییر کند، چشم در چشم ارباب دوخت و با صدای بلند گفت: «ارباب! یک دلار به من بده!» و ناگاه اتفاق عجیبی افتاد. ارباب آرام با اسب تا جلوی پای پسربچه آمد، دست در جیبش کرد، یک دلار درآورد و کف دست پسربچه گذاشت.

 

 

 

پسربچه، شادمان از این که به خواسته اش رسیده، دستش را مشت کرد و پول را سفت نگه داشت، از ارباب تشکر کرد و رفت. چنین اتفاقی در آن روزگار برده داری که جان و مال و ناموس و همه چیز برده ها در اختیار ارباب ها بود و آنها می توانستند بی هراس از هر گونه تعقیب و مجازاتی هر بلایی را بر سر برده ها بیاورند، باورکردنی نبود اما اتفاق افتاد و این داستان واقعی، یک درس بزرگ به ما می دهد: هر وقت چیزی را با تمام وجود بخواهید، به شما داده خواهد شد.

 

اگر آنچه را می خواهید، با تک تک سلول های بدنتان، از اعماق قلبتان و با همه وجودتان درخواست کنید، به آن خواهید رسید.

 

این، قانون جهان است: درخواست کن تا دریافت کنی!

 

پس بهتر است آن چیزی که می خواهید، به نفع تان باشد؛ چون برای کائنات فرق نمی کند که شما چه خواسته اید. در هر حال، خواسته شما را برآورده می کند و شما را به آنچه خواسته اید می رساند.

 

اگر بخواهید از کسی انتقام بگیرید و روز و شب با همه وجود در فکر انتقام باشید و با همه وجود آن را طلب کنید، امکان آن به شما داده خواهد شد.

 

اما توجه داشته باشید که در قبال رسیدن به این خواسته شاید مجبور شوید بیست سی سال از عمر نازنین خود را بدهید و با افکار شبانه روزی انتقام و کینه و خشونت، از کیفیت آن بکاهید و به ده ها بیماری لاعلاج روحی و جسمی دچار شوید. اینکه چنین معامله ای فایده دارد یا نه، بسته به شماست؛ من که می گویم فایده ندارد.

 

اما به هر حال، کائنات و دنیا برایش فرقی نمی کند که شما چه خواسته اید؛ در برابر خواسته شما خنثی است و همان را که خواسته اید برایتان مهیا می کند.

 

اما اگر چیزی را طلب کردید و به دست نیاوردید، به خودتان بنگرید و ببینید آیا نگاهتان عوض نشده است؟ آیا در آن لحظه که باید می خواستید و طلب خود را با صدای بلند اعلام می کردید، سرتان را پایین نینداختید؟ آیا دستتان نلرزید؟ آی شل و وارفته نبودید؟ آیا با یورش اسب جا نزدید؟

 

هر وقت تردید کنید، تردید به طرف مقابل انتقال پیدا می کند. آن دوستی را که در ابتدای گفتار از او یاد کردم، بعدها دیدم. ایشان به طنز می گفت: «کمتر جایی است که بروم و در سریع ترین زمان و به آسانی کارم انجام نشود!» از ایشان سوال کردم چطور به چنین موفقیتی رسیدید؟ پاسخ داد: «با تلقین مثبت! فقط خودم در خودم تلقین می کنم که این کار من انجام می شود و باید انجام شود و حتما و به بهترین وجه انجام خواهد شد!»

 

در تایید گفته های این دوست عزیز، به ایشان عرض کردم وقتی شما در داخل مستحکم باشید، در درون وجودتان با اراده و تزلزل ناپذیر باشید، این حس در تمام سلول های بدنتان، در تمام رفتارهای تان و در نگاه تان موج می زند. انسان ها گیرنده هایی بسیار قوی برای دریافت این حس دارند؛ و افرادی که به عنوان انسان های بزرگ از آنها یاد می کنیم، غالبا کسانی هستند که می دانند چه می خواهند در چنین افرادی، تردید و دودلی کم است. مثل وزنه برداری هستند که وقتی به سوی وزنه می رود، در تصویر ذهنی اش چیزی جز بلند کردن وزنه و بردن آن بالای سر نقش نبسته است.

 

کسانی که وزنه بردار یا مربی این رشته ورزشی هستند، از این موضوع به خوبی آگاهند. وقتی وزنه بردار به سوی این پولاد سرد می رود، تنها کافی است برای کسری از ثانیه، برای یکصدم ثانیه، تردید کند: «آیا می توانم وزنه را بلند کنم یا نه؟» کارش تمام است و در برابر وزنه کم خواهد آورد.

 

 

 

به خاطر داشته باشیم که دنیای بیرون، جلوه ای است از دنیای درون ما.

 

به خاطر داشته باشیم که اگر کارهایمان خوب پیش نمی رود، شاید واقعا و از درون و با تمام وجود نمی خواهیم که آن کار انجام شود. اگر به خواسته های مان نمی رسیم، شاید واقعا آن را نمی خواهیم؛ شاید فقط حرفش را می زنیم و حرفِ زبان و خواسته دلمان یکپارچه و یکی نیست.

 

در انجیل آمده: «بکوبید در را و باز خواهد شد!» و در قرآن، خداوند می فرماید: «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را!» قاعده جهان بر همین است: درخواست کن تا دریافت کنی. یعنی باید «بخواهی» و این خواسته ات از عمق جانت برآمده باشد و با همه وجودت آن را طلب کنی.

 

حتی مادر – که فرزند عزیزترین موجود زندگی برای اوست – وقتی به بچه اش شیر می دهد که او به صدا درآید و گریه کند؛ یعنی بگوید: «من شیر می خواهم!» همانطور که مولانا فرموده: «تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟» مادر از گریه بچه می فهمد که آیا واقعا شیر می خواهد یا نه. آیا این گریه به خاطر گرسنگی است یا از روی بهانه است، خوابش می آید، مریض است، دلش یا سرش درد می کند، می خواهد برود بیرون هوا بخورد یا ... مادر همه اینها را می فهمد.

 

مادر طبیعت هم می فهمد که این صدایی که از دهان تو خارج می شود، صداق نق نق و بهانه گیری است یا صدای اراده. آیا این یک خواسته یکپارچه است، یا با ترس و تردید بیان می شود؟ پسربچه سیاه پوست را به خاطر بیاورید: وقتی چیزی را طلب می کنید، درباره اش خوب فکر کنید (آیا من واقعا این چیز را می خواهم؟) و وقتی انتخابش کردید، با تمام وجودتان آن را بخواهید.

 

بهتر است که خواسته تان مثبت باشد. بهتر است که آن را خوب تعریف و مشخصاتش را تعیین کرده باشید. بهتر است که به نفع شما و دیگران باشد. در هر حال، آنچه را می خواهید به شما خواهند داد و حیف است عمرتان را بر سر به دست آوردن چیزی بگذارید که در نهایت ببینید چندان هم ارزشمند نبوده است.

 

بنابراین دوباره تاکید می کنم که درباره خواسته های تان خوب فکر کنید و دقیقا تجسم کنید که اگر آن خواسته را به دست بیاورید زندگی تان چگونه خواهد شد. آیا خوشحال تر خواهید شد؟ آیا زندگی تان بهتر خواهد شد؟ آیا زندگی دیگران بهتر خواهد شد؟ آیا دنیا به جای بهتری برای زندگی تبدیل خواهد شد؟ آیا دستاوردهایتان سودی هم برای آیندگان خواهد داشت؟

 

نکته دیگری که می خواهم عرض کنم، این است که وقتی نزد خداوند می روید برای بیان خواسته های تان، دیگران را نفرین نکنید؛ به جایش درخواست مثبت بکنید. اگر کسی کار ناشایستی انجام داده و حتی به شما ضرر و زیان رساند است، به جای اینکه نفرینش کنید و از خدا بخواهید او را به زمین گرم بزند، دعا کنید تا به راه راست هدایت شود؛ تا راه درست زندگی کردن را بیاموزد. بگویید: «خدایا! کمکش کن زندگی را بفهمد! خدایا! به من هم کمک کن زندگی ام را همینطورکه هست بپذیرم و برای بهتر کردنش تلاش کنم!»

 

مطمئن باشید که در این صورت احساس بسیار بهتری خواهید داشت چون وقتی کلمات نفرین نفرت و کینه را به زبان می آورید، اول از همه خودتان از بار منفی آنها آسیب می بینید و آینه دلتان همچنان پر زنگار و کِدِر باقی می ماند.

 

حضرت مولانا می فرماید:

آینه ات دانی چرا غماز نیست؟

زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست

 

به یاد داشته باشیم که وقتی ما چیزی را طلب می کنیم، در واقع در برابر خدا ایستاده ایم و خواسته های مان را در برابر او به زبان می آوریم. آیا صحیح است که در برابر خدایی که بزرگ است و همه عشق است و همه دِهِش، زبان به شوت گویی و نفرین دیگر بنده هایش بگشاییم؟

 

 

 

 

یاد بگیریم که ذلت کسی را نخواهیم. بدانیم که ذلت دیگران لزوما منفعت ما نیست.

 

بیاموزیم که خشم لزوما منفعتی برای ما ندارد. درست است که شاید خالی و سبک شویم اما همه اینها فقط به یک لحظه است؛ و بعد از آن پشیمانی خواهد آمد و جانمان را آزار خواهد داد.

 

باز هم تکرار و تاکید می کنم که وقتی چیزی را می خواهید، با تمام وجود بخواهید. اگر آن را به دست نمی آورید، به درونتان نگاه کنید: شاید در اینکه «می شود» تردید دارید. شاید مثل آنه وزنه برداری هستید که با تردید – که شاید نتوانم این وزنه را بلند کنم – سمت وزنه می رود.

 

برای اینکه سخاوت دنیا را درک کنید و ببینید که دنیا چقدر وسیع و بزرگ و سرشار از فراوانی است، از چنبره خودتان و از زندان باورهایتان بیرون بیایید. همین الان کسانی هستند که میلیاردها میلیارد پول دارند، کسانی هستند که غرق خوشبختی و سعادتند، همسر خوب دارند، فرزندان خوب دارند، دوستان خوب دارند، محیط کار خوبی دارند ... درست در همان شرایطی که شاید من و شما می نالیم، کسانی هستند که هر روز موفق تر می شوند.

 

باید یاد بگیریم که خوشبختی بسته به عوامل بیرونی نیست: کسانی هستند که بچه ندارند و خوشبختند، کسانی هستند که بچه دارند و ناخوشبختند، و عکس این موارد هم صادق است. هیچ کدام از این عوامل به تنهایی موجب خوشبختی یا ناخوشبختی من و شما نیست.

 

چطور به زندگی نگاه می کنید؟ واقعا چه می خواهید؟ به این پرسش ها خوب فکر کنید، چشم هایتان را ببندید و تجسم کنید همه آن چیزهایی را که می خواستید به دست آورده اید. آیا واقعا خوشبخت تر شده اید؟ آیا واقعا احساس بهتری پیدا کرده اید؟ اگر پاسختان مثبت است، آن وقت با تمام وجود خواسته تان را به کائنات اعلام کنید و برای به دست آوردنش سفت و محکم و با اراده (مثل همان پسربچه سیاه پوست) بایستید.

 

یادتان باشد که دنیا شما را امتحان خواهد کرد و عواملی نظیر همان ارباب تندخو را به سوی تان خواهد فرستاد تا ببیند آیا واقعا آن چیز را می خواهید یا فقط حرفش را می زنید؟ و اگر نشان بدهید که در به دست آوردن خواسته تان استوارید، یقین بدانید که آن را به دست خواهید آورد.

 

تجربه شخصی خود من، بر این موضوع مهر تایید می زند:

 

هر وقت چیزی را با تمام وجود بخواهید و برای به دست آوردنش مصمم باشید، آن را به شما خواهند داد.

 

شاید بپرسید حالا که این همه حق انتخاب دارم و هر چه را بخواهم می توانم به دست بیاورم، چگونه تشخیص بدهم که فلان خواسته به نفع من است؟ در پاسخ عرض می کنم: «خودتان را دوست داشته باشید!» انسان وقتی خودش را دوست دارد، خواسته هایش هم در ارتباط با دوست داشن و احترام به خود است. یعنی چیزی را می خواهد که به نفع خودش باشد. آیا شما برای کسی که دوستش دارید، جز خیر و شادی می خواهید؟

 

و اگر کمک کنید تا دیگران هم خودشان را بیشتر دوست داشته باشند، خواسته هایتان هم به نفعت خودتان خواهد بود و هم دیگران. به جاست که این شعار اصلی «مکتب کمال» را یادآوری کنم تا آویزه گوشمان کنیم و در دلمان جا دهیم؛ و بر این مبنا بهترین ها را برای خودمان و دیگران بخواهیم: خودت را دوست بدار، و کمک کن تا دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

از این به بعد اگر به اداره ای تشریف می برید، می خواهید کاری انجام بدهید، برنامه و پروژه ای در ذهن دارید، می خواهید قرارداد ببندید، برای خرید خانه می روید یا هر چیز دیگر، دقیقا بدانید که چه می خواهید، و آن را محکم و مستدل و از درون بخواهید.

 

در این حالت، وقتی شروع می کنید به حرف زدن، مثل آن پسربچه سیاه پوست می شوید که با اطمینان و اراده ای که هیچ خلل و ترسی در آن نبود، با صدای بلند و رسا اعلام کرد: «ارباب! یک دلار به من بده!»

 

و مطمئن باشید که دنیا بسیار سخی تر از آن ارباب است؛ و خیلی بیشتر از آنچه خواسته اید، به شما خواهد داد!

   
   
 
 
      مجله خلاقیت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:از جهان هستی چه می خواهی؟,
ارسال توسط اسماعیل عربی
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
بهداشت و سلامت
امکانات جانبی

پیج رنک